راه حل گروهی از آدمها در مواجه با واقعیت های ناخوشا یند : گریز به فضاهای ذهنی دل خوش کن
در زندگی واقعیت های نا خوشایندی همچون بیماری ها ، شکست ها ، پیری و فرتوت شدن و در ضمن قتل و کشتار و مرگ در اثر انواع رویدادها و حتی مرگ طبیعی موجود می باشد ؛ که از بعضی از اینها ، به هیچ وجه راه گریزی نیست و گویا سرنوشتی حتمی و اجباری و بی هیچ برو و برگردی می باشند ، در مقابل این رویداد ها چه موضع ذهنی بایست اختیار نمود ؟ و آنجا که هیچ نمی توان کرد چگونه بایست بود؟ انسانی که می خواهد در مواجه با زندگی رویکردی واقع بینانه و عقلانی اختیار کند ؛ آنجا که واقعیت موحش و زشت می شود و عقل وا می ماند چه بر سر رویکردش می آید؟ هنگامی که عقل سمت و سویی را پیشنهاد می کند ، و احساس و دل جهتی دیگر را که خوشایند احساس است ولی با عقل نمی خواند انسان تابع کدام بعد از واقعیت وجودیش بشود؟ و همسو با آن هویت سازی خود را پی بر آرد؟ در این چنین مواقعی پاسخ به غایت سخت و مشکل می گردد و افراد مواضع گونه گون اختیار و با شدت از مواضع خود طرفداری می کنند و ممکن است بر حمایت از نقطه نظر خود جانفشانی نیز کنند. و آنجا که سوال بسیار مهم و حیاتی می گردد جواب نیز خصوصیاتی اینگونه می یابد.
و آنجا که پاسخ های مبتنی بر واقعیت جواب نمی دهد بر پاسخ های ذهنی تکیه می شود و در گریز از فضاهای نا خوشایند واقعی به فضاهای دلپسند ذهنی می گریزد و وقتی وا قعیت نا مطلوب است سر را زیر برف نگه می دارد و می گوید این بهترین راهبرد است ؛ هر چند که پاسخی ذهنی داده است و امر واقع به کار خویش مشغول است و او در نهایت حاکم قهری روند زندگی است.
در این میان ذهن نیز بیکار نمی نشیند و راههای ترکیبی اختیار می کند و راه حلی واقعی و ذهنی می سازد تا هم ارتباطش با امر واقع منقطع نگردد و هم دل زخم دیده اش التیامی درونی بیابد . و هنگامی که ضمیر بانگ بر می آورد که اینها کلا ساخته ذهنی تو و دیگر انسانها در حال یا گذشته است با انواع روش ها نمی پذیرد و با ایجاد انواع موانع ذهنی و وا پس زدن زیر بار نمی رود و هی تکرار می کند و تکرار می کند تا ذهنیت بی پشتوانه ی خود را بر کرسی نشاند آدم جمع می کند داد می زند دنگ وفنگ ذهنی اش را می چرباند و خلا صه تسلیم نمی شود و برای خود خواهی و خود شیفتگی و تداوم خود هر کاری می کند . و نه تنها به خود که به دیگرانی که در موقعیت او نیستند هم ظلم می کند و سعی می کند فضای ذهنی خود ساخته و خود مغلوبش شده اش را همچون چتری بر اذهان دیگران نیز بگستراند و کوچکترین مخالفتی را بر نمی تابد و مبادا که بی اساس بودن همبافته ی ذهنی اش آشکار گردد و ...
چه می توان کرد ؟ نتیجه می شود وضعیت دراماتیک ما که توش گیر کردیم و نمی دانیم چه کنیم.
در زندگی واقعیت های نا خوشایندی همچون بیماری ها ، شکست ها ، پیری و فرتوت شدن و در ضمن قتل و کشتار و مرگ در اثر انواع رویدادها و حتی مرگ طبیعی موجود می باشد ؛ که از بعضی از اینها ، به هیچ وجه راه گریزی نیست و گویا سرنوشتی حتمی و اجباری و بی هیچ برو و برگردی می باشند ، در مقابل این رویداد ها چه موضع ذهنی بایست اختیار نمود ؟ و آنجا که هیچ نمی توان کرد چگونه بایست بود؟ انسانی که می خواهد در مواجه با زندگی رویکردی واقع بینانه و عقلانی اختیار کند ؛ آنجا که واقعیت موحش و زشت می شود و عقل وا می ماند چه بر سر رویکردش می آید؟ هنگامی که عقل سمت و سویی را پیشنهاد می کند ، و احساس و دل جهتی دیگر را که خوشایند احساس است ولی با عقل نمی خواند انسان تابع کدام بعد از واقعیت وجودیش بشود؟ و همسو با آن هویت سازی خود را پی بر آرد؟ در این چنین مواقعی پاسخ به غایت سخت و مشکل می گردد و افراد مواضع گونه گون اختیار و با شدت از مواضع خود طرفداری می کنند و ممکن است بر حمایت از نقطه نظر خود جانفشانی نیز کنند. و آنجا که سوال بسیار مهم و حیاتی می گردد جواب نیز خصوصیاتی اینگونه می یابد.
و آنجا که پاسخ های مبتنی بر واقعیت جواب نمی دهد بر پاسخ های ذهنی تکیه می شود و در گریز از فضاهای نا خوشایند واقعی به فضاهای دلپسند ذهنی می گریزد و وقتی وا قعیت نا مطلوب است سر را زیر برف نگه می دارد و می گوید این بهترین راهبرد است ؛ هر چند که پاسخی ذهنی داده است و امر واقع به کار خویش مشغول است و او در نهایت حاکم قهری روند زندگی است.
در این میان ذهن نیز بیکار نمی نشیند و راههای ترکیبی اختیار می کند و راه حلی واقعی و ذهنی می سازد تا هم ارتباطش با امر واقع منقطع نگردد و هم دل زخم دیده اش التیامی درونی بیابد . و هنگامی که ضمیر بانگ بر می آورد که اینها کلا ساخته ذهنی تو و دیگر انسانها در حال یا گذشته است با انواع روش ها نمی پذیرد و با ایجاد انواع موانع ذهنی و وا پس زدن زیر بار نمی رود و هی تکرار می کند و تکرار می کند تا ذهنیت بی پشتوانه ی خود را بر کرسی نشاند آدم جمع می کند داد می زند دنگ وفنگ ذهنی اش را می چرباند و خلا صه تسلیم نمی شود و برای خود خواهی و خود شیفتگی و تداوم خود هر کاری می کند . و نه تنها به خود که به دیگرانی که در موقعیت او نیستند هم ظلم می کند و سعی می کند فضای ذهنی خود ساخته و خود مغلوبش شده اش را همچون چتری بر اذهان دیگران نیز بگستراند و کوچکترین مخالفتی را بر نمی تابد و مبادا که بی اساس بودن همبافته ی ذهنی اش آشکار گردد و ...
چه می توان کرد ؟ نتیجه می شود وضعیت دراماتیک ما که توش گیر کردیم و نمی دانیم چه کنیم.
No comments:
Post a Comment